شمع خاموشی نخواهد دید پایان مرا
روشنی پیدا نخواهد کرد پنهان مرا
گریه دارد داستانم یار می خواهد زمن
گریه ها زین پس نیالایند دامان مرا
در حضورش ماه را بی چشم گریان راه نیست
قصه ای تلخ است باری چشم گریان مرا
آشنایی نیست چشمان مرا جز اشک تلخ
بشنوید این داستان حال گردان مرا
درشبی نیلوفری مهمان من بود آن پری
وای بر من دیو غفلت خورد مهمان مرا
عشق می گوید که سر بازو گریبان پاره کن
کودکی ای سر که می گیری گریبان مرا
جویباران سرشکم رودی از من ساختند
با چنین آغار باید خواند پایان مرا
نویسنده: بیقرار(شنبه 86/9/17 ساعت 11:1 صبح)